دو تن که در یک بستر خوابند، ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد: با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). ، آمیخته. مخلوط: گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد. نظامی
دو تن که در یک بستر خوابند، ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد: با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). ، آمیخته. مخلوط: گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد. نظامی
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
زنی که باشوهر خود در یک بستر خوابد هم بستر همسر. توضیح ظاهرا این لفظ را بیشتر برای کسی (زنی) که بصورت غیر شرعی و غیر قانونی هم بستر و همخوابه مردی شده است بکار می برند
هم سفره. (یادداشت مؤلف) : بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند به خوردن نشستند و هم خوان شدند. اسدی. هم خوان تو گر خلیفه نام است چون از تو خوردترا غلام است. نظامی. چو هم خوان خضری بر این طرف جوی به هفتادوهفت آب لب را بشوی. نظامی. چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش. خاقانی
هم سفره. (یادداشت مؤلف) : بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند به خوردن نشستند و هم خوان شدند. اسدی. هم خوان تو گر خلیفه نام است چون از تو خوردترا غلام است. نظامی. چو هم خوان خضری بر این طرف جوی به هفتادوهفت آب لب را بشوی. نظامی. چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش. خاقانی
در آخر این لفظ ’ها’ زاید است) زن. هم بستر. هم بالین. همسر. زوجه. (آنندراج) : نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. همخوابۀ عشق و همسر ناز هم خازن و هم خزینه پرداز. نظامی. که را خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست. سعدی. ، همنشین: بسی بود همشیره با شاخ گل بسی بود همخوابه با شیر نر. مسعودسعد. یار از برون پرده، بیدار بخت بر در خاقانی از درونسو همخوابۀ خیالش. خاقانی. ، ندیم. مونس: همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید. خاقانی. بدین بختم چنو همخوابه باید کز او سرسام را گرمابه باید. نظامی. ور نبود دلبر همخوابه پیش دست توان کرد در آغوش خویش. سعدی
در آخر این لفظ ’ها’ زاید است) زن. هم بستر. هم بالین. همسر. زوجه. (آنندراج) : نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. همخوابۀ عشق و همسر ناز هم خازن و هم خزینه پرداز. نظامی. که را خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست. سعدی. ، همنشین: بسی بود همشیره با شاخ گل بسی بود همخوابه با شیر نر. مسعودسعد. یار از برون پرده، بیدار بخت بر در خاقانی از درونسو همخوابۀ خیالش. خاقانی. ، ندیم. مونس: همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید. خاقانی. بدین بختم چنو همخوابه باید کز او سرسام را گرمابه باید. نظامی. ور نبود دلبر همخوابه پیش دست توان کرد در آغوش خویش. سعدی
هم خواب هم بستر: وین بترکم به بضع همخوابه نیز باید شدن به گرمابه. (دهخدا)، یار مصاحب: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
هم خواب هم بستر: وین بترکم به بضع همخوابه نیز باید شدن به گرمابه. (دهخدا)، یار مصاحب: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)